خوندینش!؟ پس دل بدید تا شهید ایلیا هم بهتون قلوه بده! (البته من خودم هم از ماجرا خبر نداشتم. بعد از فوت شهید ایلیا، آقا حامد گل گلاب برای بنده تعریف کردند):
می دونید «طرفی» که شهید ایلیا ازش اسم برده و تو وبلاگش نوشته: « اما این بار « طرف » فقط گفت: ظاهراً این بار طلبیده شدم.» کی بود؟
درسته! ... «طرف» خود شهید ایلیا ست! همونطور که اونجا هم نوشته چند باری قرار بود بره، ولی نمیشد. مثلا فروردین همین امسال، چند روز قبل از پرواز حالش بد شد و دکتر اجازه نداد بره. تو قرعه کشی انجمن هم بار اول و دوم که اسمش دراومد هی می گفت: «حالم خوب نیست، نمی تونم برم، من برا دو قدم راه رفتن هم مشکل دارم و...» راست هم می گفت. اون روزا حالش تعریف چندانی نداشت. ولی وقتی بار سوم هم اسم خودش دراومد دیگه نتونست چیزی بگه اما...
اما این بار هم نرفت! تو انجمنی که شهید ایلیا ازش اسم برده، یه پیرمرد پنجاه و شش ساله هست که به قول خودش وزیر چاییه! طفلک اونم خیلی آرزو داشت مدینه رو بیبنه. ظاهرا یه روز می شینه و سفره دلشو واسه ایلیا پهن می کنه. ایلیا هم می گه شما به جای من برو! ایلیا به «حاج قربون» گفته بود که قضیه سکرت بمونه ولی ایشون در عرض سه سوت ملت رو خبردار کرد. بعضیا به ایلیا می گفتن چرا چنین کاری کردی و این سفر قسمت خودت بوده و از این جور حرفا. ایلیا هم چند بیت شعر از مولوی نوشت و زد تو تابلو اعلانات انجمن:
ای قـوم بـه حـج رفـتـه کـجـایـیـد کـجـایـید؟
مـعـشـوق هـمـیـن جـاسـت! بـیایید بیایید
یـک دسـتـه ی گـل کـو اگـر آن باغ بدیدید!؟
یـک گـوهـر جـان کـو اگـر از بـحـر خـدایـید!؟
مـعـشـوق تـو هـم سـایـه ی دیوار به دیوار
در بـادیـه سـرگـشـته شما در چه هوایید!؟
گـر صـورت بـی صـورت مـعـشـوق بـبـیـنـید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــــار از راه بـه آن خــــانه بــــرفـــتـیـد
یــک بـار از ایــن خـانه بـر ایـن بـام بـرآیـیـد
.
.
.
و می گفت:
کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود
حـاجـی احـرام دگـر بـنـد بـبـیـن یـــار کـجـاسـت
همین آقای «حاج قربون»، وقتی ایلیا رفت، می زد تو سرش و می گفت: «یتیم شدم!»
( او مرا یاد فرماندهان جوان زمان جنگ می اندازد. فرماندهانی که در شباب دل از « پیر » و «جوان» می ربودند! )
***
اینم روزی امروزمون:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
که وعــده تـو کردی و او بـجای آورد!
(حضرت حافظ علیهالرحمة)
سه شب خواب دید و بعد آن به فرزندش گفت: خداوند تو را قربانی خویش می خواهد! اسماعیل گفت: ای پدر، دست و پای مرا ببند تا جان دادنم دلت را نلرزاند! چشمم را بپوشان که مبادا مهر پدری مانع انجام وظیفه ات گردد!
خنجر سنگ را برید اما اسماعیل قربانی نشد! « و فدیناه بذبح عظیم.» آن روز ابراهیم (علیه السلام) « نفس » خویش را شهید کرد تا سرافراز از بلاء سخت الهی بیرون آید. و حاجیان هرساله قربانی های خود را به درگاه الهی می برند تا حجشان قبول افتد و اجازه یابند از احرام خارج شوند!
ولی ما یک حاجی بیشتر نمی شناسیم! که او هم معرف عالم هستی، « حاج حسین کربلایی » ست! هم او که حج را با نیت عمره ی مفرده به پایان برد و آن گاه عزم رحیل را این چنین با کاروانیان در میان نهاد:
«... مرگ بر بنی آدم، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه بسیار است وَلــَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم! چون اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف! و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش. گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان، بین نوا و یس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه ی خود را پر می کنند. ... گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است. رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد. اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد! ... آنان در حظیرة القدس با او جمع خواهند آمد؛ چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که به آنان داده است وفا خواهد کرد.
اکنون آنکه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است... پس همراه ما عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاء الله!»
«پیر مغان» ما به وعده ی خود عمل کرد و یک به یک قربانی هایش را با دست و پای باز و چشم بینا به قربان گاه کربلا فرستاد! هم او که تن اربا ً اربای اکبرش را در عبایش پیچید و...! هم او که قنداقه ی اصغرش را باز کرد تا طفل راحت بال بال بزند و « دَم مظلومش » را به آسمان پاشید! و خدا را شکر که به زمین باز نگشت!
الهی بدم المظلوم ... بدم المظلوم ... بدم المظلوم
عجل لولیک الفرج
***
حرف آخر:
چهل شب دیگر تا اولین شب برپایی خیمه های عزای حسین بن علی علیه السلام باقی مانده. و تو چه کردی ای دل؟ می مانی یا می روی؟
حـاجیا مکه می رن؛ ولی ما روضه می ریم!
اونا قربونی می دن؛ ولی ما قربون میشیم!
لـبـاس احـرامـشـون مـثـل رنـگ گـل یـــاس
لـبـاس احـرام مـا، تـیـره و رنـگـش سیـاس!
عنوان مطلب بعدی مشخص نیست. اما مطمئن باشید ماجراهای شهید ایلیا تمام نشده! پس تا آینده ای نامشخص:
حیدر مدد