سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 ● فعلا خدافظی! چهارشنبه 88 اردیبهشت 9 - ساعت 10:30 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

جان دلم که شما باشید، اخوی بزرگ ما می‏گه حسابی کردی تو پاچه‏شون! ولی من همچه عقیده‏ای ندارم! با این قیمت دارم می‏فروشم؛ اگر ناراضی بودن نمی‏خریدن خب.
کامپیوترم رو می‏گم. دوباره قراره دوران بی‏کامپیوتری ما آغاز بشه! تا کی ادامه پیدا کنه، الله اعلم! دفه‏ی پیش که دیری نپائید!
اصلاً خودم هم دوست دارم تا یه مدت (نسبتاً طولانی!) (اگر فارسی را پاس بدارم!) رایانه نداشته باشم. بدجوری مرض شده برام!
هرچــــــــــند...! اصلاً حواسم نبود؛ یه جورایی دارم به خودم می‏فروشمش!! قراره به جای خونه توی سایت پروژه بیاد زیر دستم! البته خریدار اصلی شرکتمونه! بالاخره مسئول دفتر فنی‏ای گفتن! نمی‏شه که رایانه نداشته باشه! منم فوری چسبوندم که چرا میخواید این همه پول بدید کامپیوتر نو بخرید!؟ مگه کامپیوتر مهندس مرده!؟ با قیمت ارزون‏تر میکنم تو پاچ... ببخشید! می‏فروشم بهتون!
ولی اینترنت بی‏اینترنت! حال و حوصله‏ی کافی مافی نت هم ندارم! تا کی فرصت بشه خونه‏ی رفیقی، فک و فامیلی، جایی وصل بشم و یه چک میل کوچولو بکنم! ولی وبلاگ آپ کردن شرمندتونم!
بزار ببینم!
  ممممممممم...!
نع ! خداییش اگه کِرم نوشتن بگیرم از زیر سنگ هم شده میام اینجا می‏نویسم.  

القرض! این همه آسمون ریسمون بافتم که بگم اگه جواب میلی، کامنتی، پی‏امی ... ندادم این‏بار دلیلم موجهه به خدا!!!
از شوخی گذشته نوشتن خیلی چیز خوبیه! به شرط اینکه به ازای هر حرفی که می‏نویسی حداقل ده حرف مطالعه کرده باشی! اون وقت می‏بینی که این سی و دو، سه تا حرف چه کارا که نمی‏کنه!
یاد حرف جلال تو کتاب نون والقلمش افتادم. اینم برای حسن‏ختام این پست: (برای اینکه همش هم من حرف نزده باشم!)

«...تمام حرف‏های دنیا سی و دو تا است. از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت. حالا فهمیدی؟ می‏خواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتاب‏های آسمانی پیغمبرها نوشته تا حرف‏هایی که فیلسوف‏ها گفته‏اند و شعرا توی دیوان‏هاشان ردیف کرده‏اند تا آنچه شما بچه مکتبی‏ها می‏خوانید و من در تمام عمرم برای مشتری‏هایم نوشته‏ام، همه‏ی حرف‏ها و سخن‏های عالم از همین سی و دو تا حرف درست شده. به هر زبانی که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دو تا بالا و پایین برود. اما اصل قضیه فرقی نمی‏کند. هرچه فحش و بد و بیراه هست؛ هرچه کلام مقدس داریم؛ حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می‏کنند گیرش آورده‏اند؛ همه‏شان را با همین سی و دو تا حرف می‏نویسند. می‏خواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دو تا حرف است. حکم قتل همه‏ی بی‏گناه‏ها و گناه‏کارها را هم با همین حروف می‏نویسند. حالا که این‏طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار شیطان.»

 

* * *

 

حرف آخر:

این ندا تا عرش بالا می‏رود
«دختر آمد حیف مادر می‏رود...»

میلاد امنیة الله، رضیعة الوحی، سرّ ابیها، سلیلة الزهراء، شقیقة الحسن، نائبة الحسین، کفیلة السجاد
خانم زینب کبری سلام‏الله‏علیها بر همگان مبارک‏باد!

http://ermiya.parsiblog.com/-78459.htm

 

 

 

حیدر مدد       

 

 


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ● نامه‏ای به فردوسی‏پور، قلعه‏نوعی، مایلی‏کهن، فدراسیون و... پنج شنبه 88 اردیبهشت 3 - ساعت 9:38 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

   این متن نامه‌ی یکی از دوستان به نام آقای یوسف عزیزی است که برام فرستادن. شما هم اگه دوست داشتید بخونید:


سلام

شاید تو این روزا حمایت از مایلی‌کهن یه حماقت باشه، اما من این حماقت رو می‌کنم:
ماجرا از خیلی قبل‌تر شروع شده
سالها پیش
اما این بار این مایلی‌کهنه که سرمربی تیم ملی شده
این مسئله برای خیلی ها قابل پذیرش نیست
خیلی ها با دلایل مختلف
حتی برنامه نود، با تمام محبوبیتش!!!
توهین به سرمربی تیم ملی از همون شب اول انتخاب شدنش شروع میشه
توی همون برنامه نود، و توسط مجری باسواد و تحصیلکردش
همون که هر از گاهی تو دانشگاه میبینمش
دیگه هرکسی رو ببینی داره به مایلی‌کهن توهین میکنه
روزنامه های ورزشی که غوغان
دقیقا فردای روز انتخاب مایلی‌کهن، که دو تا از نماینده ها ما تو باشگاه‌های آسیا شکست خوردن
یکی از روزنامه های پرطرفدار ورزشی تیتر زد: "سه شکست برای فوتبال ملی"
انتخاب مایلی‌کهن و باخت اون دو تیم!!!
هرکسی داره توهین میکنه
اکثر سایت‌های ورزشی، حتی سایت‌ها و روزنامه های سیاسی
حتی سایت پرطرفدار گل که از اون ور مرزها هدایت میشه
شاید فقط علی دایی که توهین نمی‌کنه!!!
فدراسیون هم کاملا سکوت کرده
سکوتی مرگبار
کافی بود تو دوره های پیش، کوچکترین حرفی به سرمربی تیم ملی زده بشه تا خیلی ها سینه سپر کنن
اما ایندفعه...
جرم مایلی‌کهن هم مشخصه
او ارزشی ست، توی فوتبال کثافت ما، خودش و تمیز نگه داشته
این و دوست و دشمنشم معترفن
او تو ستاد احمدی‌نژاد، دوره قبل فعالیت کرده
از این جرم بزرگتر
باید لهش کرد
به قول روزنامه های سیاسی:
احمدی‌نژاد، مردی از جنس مردم ------>  مایلی‌کهن، مردی از جنس احمدی‌نژاد
هرچی شایسته احمدی‌نژاده، ده برابرش لایق مایلی‌کهنه
مگه برای اولین بار بعد از انقلاب کاریکاتور رئیس جمهور رو نزدن تو روزنامه هاشون
مگه هر نوع تهمت و توهینی بود به رئیس جمهور نکردن
قوه قضائیه که خواب
خیلی از آقایون مصلحت و مجلس و ... هم که قند تو دلشون آب میشه از توهین به احمدی‌نژاد
آخه کوتوله‌ای چون احمدی‌نژاد نفر دوم مملکت باشه و نذاره ما هر غلطی میخوایم بکنیم
نه، نمیشه... باید کوبیدش به هر قیمت
جوک، پیامک، توهین، تخریب، دروغ، تهمت و ...
حالا این مرتیکه مایلی‌کهن برای ما شاخ شده
اینکه (به زعم اونها) نوچه احمدی‌نژاده، پس حقش بیشتر از رئیس جمهوره
تا میخوره بارش کنین
------------------------------------
تو بازی استقلال و سایپا، هرآنچه که میشد از طرف باشگاه و تماشاچی ها بارش کردند
حتی روزهای بعد
اما فدراسیون مرده
کمیته انظباطی هم خوابش برده
داستان از اینجا شروع میشه، بیانیه مایلی‌کهن:
http://saharnews.ir/view-3579.html
دیگه بهتر از این نمیشه
بهونه هم که دستمون اومد
برنامه نود، تمام تلاش مجری معطوف به برکناری مایلی‌کهنه
به هر دری میزنه، فشار از بالا، پایین، چپ، راست، جلو و حتی عقب!!!
البته اینبار فرد محکوم حق دفاع از خودش رو نداره، چون باید کوبیدش!!!
مجری با آقای حاج رضایی تماس میگیره (کسیکه به ادعای خود مجری، از کارشناسان خوب فوتباله) اما تیرش به سنگ میخوره، هرکاری میکنه که از قول کارشناس حرفی بر علیه سرمربی پیدا کنه نمیشه. کارشناس نظرش رو صریح میگه:
آقای مایلی‌کهن حرف درستی زده اما نه با ادبیات درست، همونطور که من به دو سرمربی قبلی تیم ملی هم گفتم باید ادبیاتشون رو درست کنن به ایشون هم میگم.
مجری راضی نمیشه، هرطور شده سعی میکنه حرفی تو دهن کارشناس بذاره
کاری که توش استاده
بعد به مدیر عامل استقلال زنگ میزنه، مردی پرنفوذ که باید گندکاری‌ های اخیر تیمش رو یجوری توجیه کنه
بهترین فرد که عقده ها روش خالی بشه مایلی‌کهنه
حکم اخراج توسط مدیر عامل و مجری برای اولین بار رسما امضا میشه
حالا مجری خنده رو شده
به هدفش داره نزدیک میشه
اما خوب اخلاق هم باید رعایت بشه، خدای نکرده نگن مجری بی اخلاق
مثل همیشه که میخواد در مورد مسائل مذهبی یا اخلاقی حرف بزنه
کاملا شعار گونه
از روی متنی که از قبل آماده کرده
با مدیر عامل استقلال هم نظر میشن که

البته کار تماشاگران استقلال هم کار خوبی نبوده!!!

همین!!!
رکیک ترین فحش ها اونم به سرمربی تیم ملی و تمام خانواده و جدّ و آبادش با همین یک جمله حل میشه!!!
دوستانی که این برنامه رو مرتب میبینن میدونن که بعضی وقتها همین آقای مجری چه مرثیه ها که برای رفتارهای ناهنجار در ورزشگاه ها نمیخونه و چه منبرها که نمیره
اما اینبار همه چیز زوم شده رو برکناری مایلی‌کهن
جرم او مشخصه، او ارزشیه و همه ارزشی ها حقشون همینه
کمیته انضباطی در خنده دارترین حکمش، یکی از کمترین جریمه ها رو برای باشگاه به خاطر رفتار تماشاگراش با سرمربی در نظر میگیره
تا همه بفهمن که مایلی‌کهن باید بره
دو فیلم زیر رو ببینین، تا همه بدونیم که نامه مایلی‌کهن به چه کسی بوده و چرا وقتی فقط مایلی‌کهن به بعضی ها چیزی میگه حقش این همه فحش خوریه
http://www.youtube.com/watch?v=796N2wUM3Nk
http://www.youtube.com/watch?v=-eb82-XUUuA&feature=related
حالا این مایلی‌کهنه که بیانیه دومش رو میده
خود بیانیه گویا تر از همه چیزه و نیاز به توضیح نداره
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8802010524
فدراسیون که همیشه برای سرمربی ها ناز میکرد اینبار سریع با استعفای مایلی‌کهن موافقت میکنه
درحالیکه هنوز مایلی‌کهن نامه استعفاش رو نداده به فدراسین
یعنی عملا برکنارش میکنن
به همین راحتی
مخصوصا که مایلی‌کهن قراردادی نبسته که هزینه ای برای فدراسیون داشته باشه
اینم از حماقت های ارزشی بودن، اگه مثل قبلی ها میلیاردی میبست الان کلی به جیب زده بود
-------------------------------
حالا دیگه همه راضین
15 روز پر التهاب در فوتبال مملکت
15 روزی که یک موجود ناسازگار وارد فوتبال مملکتمون شد
چه زود بَرِش غلبه کردیم، چه زود دور انداختیمش
حالا دیگه هم مطمئناً که چه خبره تو فوتبال این مملکت
نه اینکه فقط از صفحه تلویزیون و برنامه دوهزار چهره ببینین، بلکه همه کاملا احساس کردن
و البته الان شروع میکنن اشک تمساح ریختن، همونایی که با مایلی‌کهن مخالف بودن
مطلب فایل پیوست رو به هیچ عنوان از دست ندین

من (ارمیا) براتون آپلود کردم البته!
http://ermiya.persiangig.com/document/Bayanieye%20shomare%202%20Mayeli%20kohan.doc
http://ermiya.persiangig.com/document/Goal%5B1%5D.com.doc
http://ermiya.persiangig.com/document/Mayeli%20Kohan.doc
اما من (جناب آقای یوسف عزیزی) اینجا اعلام می‌کنم:
درود بر محمد مایلی‌کهن و تمام فوتبالیست‌های ارزشی که توی این کثافت فوتبال مملکتمون خودشون رو آلوده نکردند و برای دو روز دنیا تمام ارزش‌هاشون رو زیر پا نذاشتن. درود بر شرافتشون.

با همه انتقادی که نسبت به بعضی کارهای مایلی‌کهن داشته و دارم اما او رو ستایش میکنم و امیدوارم این نامه رو بخونه. این نامه رو برای عادل فردوسی‌پور هم میفرستم تا بدونه که یکی از بیننده‌های پر و پا قرصش رو از دست داده!!! البته میدونم که یکی بین میلیون‌ها اصلا اهمیتی نداره، اما فقط این توصیه رو بهش میکنم که:

مواضب باش!!! کم کم داری خودت و کثیف میکنی!!!

* در پایان هم فقط به هوادارای استقلال این نکته رو گوشزد کنم که به جای گروهبان قندلی شما (قلعه نوعی) چندین کوتوله پرسپولیسی و استقلالی دیگه هم وجود دارند که مثل اون هستن و همردیفش. پس به این نوشته به دید تعصبات باشگاهی نگاه نکنین.

پایان

یوسف عزیزی
دانشجوی کارشناسی ارشد
مهندسی شیمی- بیوتکنولوژی
دانشگاه صنعتی شریف

__________________________

پی نوشت:

لحن آن نامه (نامه‏ی مایلی‏کهن) مسلما دارای ایراد بوده و من هم قصد دفاع از آن را نداشتم، اما آن نامه در فضای فوتبال مملکت ما نگاشته شده نه در دانشگاه!!! اینک همه به خوبی فهمیده اند که فوتبال ما چیست و تمام ظاهر زیبایش کشکی بیش نیست.

 

 

 

حیدر مدد      


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ● من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم! پنج شنبه 88 فروردین 27 - ساعت 12:12 صبح - نویسنده: ارمیا معمر

پشت تاکسیش نوشته بود:

«اول خدا بعد اهلبیت»

سر چهارراه گرفتمش! گفتم شیشتو بده پایین! جوون بیست و سه چهار ساله‏ای بود! بارون هم میومد! شیشه رو به زحمت داد پایین! از قیافه‏ی غلط‏انداز من یه خورده ترسیده بود!

- مگه تو به اهل‏بیت توسل نمی‏کنی که به خدا برسی!؟ پس اول اهل‏بیت، بعد خدا...!

بنده خدا موند چه جوابی بده! یه لحظه تأمل کرد و بعد، یه لبخند!

منم گازشو گرفتم رفتم...

 

 

 

حیدر مدد       


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ● راهیان نور2 یکشنبه 88 فروردین 16 - ساعت 10:55 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

1) راوی(+) می‏گفت: بچه‏ها قطارهایی را که از تهران به سمت منطقه می‏رفتند «دلاور» می‏نامیدند و قطار برگشت را «دلبر» . . .

* * *

2) در آتش تب می‏سوخت. گوشه‏ای از چادر بی‏هوش افتاده بود. مصلحت خدا بر این بود باقی بماند. تا روایت کند حدیث عشق و آتش و خون را. شاید حرارت بدنش از ریگ‏های بیابان هم بیشتر بود؛ که ناگاه خنکای دستی گرم را روی پاهایش احساس کرد. تنها دست نبود. لب‏های خشکیده‏ای هم بودند که دست و پاهایش را می‏بوسیدند. به زحمت خودش را جابه‏جا کرد . . .
- برادر تو هستی!؟ . . . از پدرمان چه خبر داری؟ . . . او کجاست؟
- برادرم! فقط همین را بگویم که نوبت به بنی‏هاشم رسیده. من نیز دارم می‏روم. حلالم کن . . .

* * *

3) حسین پیش از آن‌که اکبرش به میدان برود هنوز «دلاور» بود. قامت رعنای شیر پسرش را که می‏دید دلش آرام می‏گرفت! خودش علی را از عمه‏ها و خواهرانش جدا کرد و به ایشان گفت: «رهایش کنید که او آمیخته به خدا شده. به مقام فنا رسیده و به امتزاج با پروردگار درآمده است. از هم‏الان او را کشته عشق خدا ببینید.» خودش لباس رزم بر اندام استوار علی کرد. خودش کمربند «ادیم» به یادگار مانده از پیامبر را بر کمر پسرش بست. خودش شمشیر مصری را بر او حمایل کرد. ولی هنوز از علی‏اش دل نکنده بود! اگر دل کنده بود از پسرش نمی‏خواست تا چند قدمی را مقابل چشمان پدر راه برود. اگر دل کنده بود پشت سر علی نمی‏گفت: «خدایا! شاهد باش جوانی را به سوی این سپاه می‏فرستم که شبیه‏ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبر است. خدایا! هرگاه بی‏تاب و دل‏تنگ پیامبر می‏شدیم او را می‏نگریستیم.» اگر دل کنده بود محاسنش را به دست نمی‏گرفت و دعا نمی‏کرد: «خدایی که یوسف را به یعقوب رساندی! ای خدایی که اسماعیل را به هاجر برگرداندی! ...»
ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم
(++)
اگر دل کنده بود . . .

* * *

4) بالاخره پا به میدان گذاشت و رجز خواند؛ اما هیچ کس جرئت نمی‏کرد جلو بیاید. در عرب رسم بود ابتدا پهلوانان با هم می‏جنگیدند. عمر سعد به زحمت توانست طارق ابن تبیت را راضی کند! کسی که مشهور بود جرئت دارد اما کلّه ندارد! آن هم با وعده‏ی حکومت موصل و برای تضمین هم انگشترش را به طارق داد! طارق به سرعت به سمت علی‏اکبر تاخت. اما علی با کمترین حرکت توانست نیزه‏اش را بر سینه‏ی طارق فرو کند. پسر طارق از این مرگ آنی و خفت‏بار پدر به خشم آمد و چون خرگوشی چشم بسته سریع به مصاف شیر رفت! کشتن پسر پهلوان برای علی‏اکبر راحت‏تر بود. و با اولین برخورد توانست سرش را از تنش جدا کند. نفس‏ها در سینه‏ی سپاه عمر سعد حبس شده بود! نوبت پسر بعدی طارق بود. طلحه را هم کشت. و بعد از آن‏ها مصراع ابن غالب آمد تا بدنش به دو نیم گردد! وحشت مرگ بر سپاه دشمن سایه انداخت! ابن سعد که دید این جنگ عاقبت ندارد هزار نفر را به فرماندهی محکم ابن طفیل و هزاری دیگر را به سرداری ابن نوفل گسیل کرد.

* * *

5) دو هزار جنگ‏جو به کسی حمله کنند و او زنده بماند!؟ یعنی می‏شود دو هزار مرد جنگی با انواع و اقسام تجهیزات و ادوات جنگی به یک تن حمله کنند و او حتی از اسب هم به زمین نخورد!؟ جدای از صفدر بودن نوه‏ی حیدر کرار که حداقل 180 نفر را به هلاکت رساند قلب ولی الله اعظم گرفتار او بود! مگر می‏شود امام زمان به کسی دل بسته باشد و جان او از کالبدش خارج شود!؟ هرچه جنگید زخمی که او را از پا بیندازد بر نداشت! خودش هم فهمید چرا شهید نمی‏شود. جنگ کمی آرام گرفت و او به سمت خیام بازگشت. تشنگی بهترین بهانه‏ای بود برای رهایی او از دنیا و رهایی پدر از پسر! دروغ هم نگفته بود! به راستی که او «تشنه‏ی امام زمانش» شده بود. و خوب هم می‏دانست که پدر چه‏قدر اشتیاق بوسیدن او را دارد. شاید یک بوسه، امام را راضی می‏کرد. بوسه‏ای از جنس همان زمزمه‏ای که جدش رسول خدا در گوش دخترش عصمت الله کبری حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها کرد و قلب دختر آرام شد و عزرائیل توانست روح حبیب خدا را بگیرد!
ولی این‏بار نه بوسه‏ای شکل گرفت و نه نجوایی! فقط خدا می‏داند با آن زبان‏مکیدنِ علی چه از قلب پدر به وجود پسر جاری شد و چه از کام علی به وجود پدر که حسین راضی گردید و علی مست شد! «فرزندم بازگرد! که دمی دیگر از دست جدت رسول خدا سیراب خواهی شد!» و علی با شنیدن این کلام مست شد! مستِ مست! و این‏بار مستانه بر میدان گام نهاد!
تیغ کشان! رقص کنان! نعره زنان! هوی کشان! هوووووووووووووو...! حیدر حیدر حیدر حیدر حیدر . . . علی مرگ را به بازی گرفته بود!

* * *

6) دیگر صدای مؤذن کربلا خاموش شده بود. کسی‏که هیچ‏گاه پاهایش را مقابل پدرش دراز نمی‏کرد اکنون کشیده‏تر از همیشه مقابل پدرش خوابیده بود. و حسین...
چه خوب که زینب آن‏جا حضور داشت؛ وگرنه حسین بر سر نعش علی جان می‏داد. «حسین ِ دلاور» عبایش را بر زمین پهن کرد و پاره‏های ارباً اربای دلش را روی عبا چید! اما چه‏گونه می‏توانست دلش را از زمین بردارد!؟ دلش را بردارد!؟ آری...! دلبر عالمیان به‏راستی که «دلبر» شده بود! . . .

* * *

7) و دقیقاً 1339 سال بعد نوای مظلومانه‏ی امام عشق بار دیگر از کنار نعش اکبرش و این‏بار از غرب و جنوب ایران طنین‏انداز شد که غریبانه صدا می‏زد:

جـوانـان بـنـی‏هـاشـم بیـائید                   علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند حسین طاقت ندارد                   علی را بر در خیمه رسانید

و رفتند دلاورانی که نفس خود را تخریب کرده بودند. مردان بزرگی که سربند شهادت بسته بودند. رجالی که بر سر عهدی که با خدا بسته بودند صادقانه ایستادند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند و از دست اربابشان حسین(ع) شربت شهادت نوشیدند و بعضی دیگر که هنوز در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده‌اند. دلاورانی که اکنون دلبری می‏کنند!

تو چه می‌کنی ای دل!؟ می‌مانی یا می‌روی؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+ راوی: جناب آقای مهندس نادر سهرابی (راویِ بسیار باصفای کاروان ما!)
++ آل عمران / 33 و 34
اطلاعات مربوط به جنگیدن حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام را از کتاب «پدر، عشق و پسر» نوشته سید مهدی شجاعی گرفتم که برخی از عبارات به‏کار رفته در متن مانند جملات این کتاب شد.
ایلیا جان! شلمچه خیلی به یادت بودم. تو چطور!؟

 

حرف آخر:

 

 

 

حیدر مدد      

 


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ● برداشت دیگری از تاریخ! سه شنبه 87 اسفند 20 - ساعت 3:6 عصر - نویسنده: ارمیا معمر

گفته شده که:

روزی یوسف، زلیخا را که پیر شده بود دید و از او علت اذیت‌هایش را پرسید. زلیخا علت را زیبایی یوسف بیان کرد. یوسف گفت اگر پیامبر خاتم را می‌دیدی چه می‌کردی؟ او از همه‌ی پیامبران زیباتر است! ناگاه محبت پیامبر اسلام در دل زلیخا افتاد و «به این خاطر» خدا او را جوان کرد و یوسف او را به همسری خود درآورد.

 

برداشت دیگری از تاریخ:

روزی یوزارسیف، بانو زلیخا را که «بسییااار» پیر شده بود در خیابان دید!

- سلام بر بانوی پاک‌دامن!

- یوزارسیف! تویی!؟

- بله بانوی من!

- چه‌قدر دیر آمدی یوزارسیف!؟

- مصر مرا گرفتار خود کرده بود!

- راست می‌گویی! مصر برای تو خیلی مهم بود. مثل تو که برای من خیلی مهم بودی. اما راستش را بخواهی حالا گرفتار بهتر از تو شده‌ام! «سال‌های دور از کنعان» برای تو عزیزی مصر را آورد؛ و «سال‌های دور از یوزارسیف» برای من یکتاپرستی را. حالا تو بگو! کدام ما بیشتر سود کرده‌ایم!؟ من یا تو یوزارسیف!؟

- بانوی منـ...

- درست است! تو پیشتر هم گرفتار خدای یکتا بودی. ولی تو فرستاده‌اش را به چشم دیدی. ندیدی!؟ هرچند قبل از آن نیز به خدای نادیده‌ات ایمان داشتی. ولی من اکنون خدایی را می‌پرستم که نه خودش را دیده‌ام و نه فرستاده‌هایش را! حال کدام ما بیشتر سود کرده‌ایم!؟ من یا تو یوزارسیف!؟

- بانوی منـ...

- مییییییییییییییی‌دانم! تو از من هیچ خبری نداشتی. اصلاً به کل مرا فراموش کردی. البته حق هم داشتی. من تو را به زندان انداختم. شکنجه دادم. خب منم گرفتار بودم دیگر! ولی حالا رسم عاشقی را از تو هم بهتر بلدم! تو درون چاه افتادی؛ سال‌ها در زندان بودی؛ هیچ نداشتی؛ خدا به تو همه چیز داد باز بر سر عشقت پایبند ماندی. ولی من چه!؟ همه چیز داشتم؛ عشق تو همه را از من گرفت و باز هم بر سر عشقم پایبند ماندم؛ تا این‏که یکتاپرست شدم. حال کدام ما بیشتر سود کرده‌ایم!؟ من یا تو یوزارسیف!؟

- بانوی منـ...

- نمی‌خواهد چیزی بگویی! تو رسم عاشقی را از بهترین اساتید زمانه -یعنی پدرت و جبرئیل- آموختی؛ شاید اساتید دیگری هم بوده‌اند که من خبر ندارم! ولی من هیچ استادی نداشتم! خودم استاد خودم بودم!

آری یوزارسیف! عشق تو مشق زندگیم شد و آن‌چه به‌دست آوردم خدای یکتا بود! حال کدام ما بیشتر سود کرده‌ایم!؟ من یا تو یوزارسیف!؟

- بانوی منـ...

- این را نگو که از دستت حسابی شاکی می‌شوم! مگر خودت خطا نکردی؟؟؟ گویا از خاطر برده‌ای که چرا هفت سال اضافه‌تر در زندان ماندی!؟ چه خوب شد که سلحشور این را به همه نشان داد! مگذار چاک دهن من باز شود و در این وبلاگ بگویم که چرا از دودمان تو هیچ پیامبری به دنیا نخواهد آمد! فقط دعا کن فرج‌الله این یکی را نشان نداده باشد! آخر چند قسمت دیگر از سریال او هنوز باقی‌مانده است! من هم اگر خطا کردم تاوانش را داده‌ام! چهره‏ام را ببین! دَمِ خانمِ چهره‌پرداز گرم که هرچه لاتکس در سیما فیلم و حومه بود ریخت روی صورتم که سنم را ببرد به بالای 200 سال!

با این تفاسیر کدام ما بیشتر سود کرده‌ایم!؟ من یا تو یوزارسیف!؟

- بانوی منـ...

- ببین یوزارسیف! می‌خواهی خواستگاری کنی بکن! من حرفی ندارم! ولی انتظار نداشته باش همانند قبل تو را دوست داشته باشم! راستش را بخواهی من بهتر از تو را پیدا کرده‌ام! و عاشق او شده‌ام! رسم عاشق هم نیست با یک دل، دو دلبر داشتن! یا ز جانان یا ز جان «باید» که دل برداشتن! «باید» می‌فهمی یعنی چه یا به تو بفهمانم!؟ (فیلم هندی می‏شود!)

به صلاح هردوی ماست که همدیگر را فراموش کنیم! تو همسر و فرزند داری؛ نگران من هم نباش! حالا که قرار است جوان بشوم - به خاطر پیامبرخاتمی که وصفش را خواهی گفت و محبتش در دلم می‌افتد- خواستگارهای زیادی خواهم داشت! و می‌توانم در کنار یک کدامشان که خدای یکتا برایم انتخاب خواهد کرد همسفر گردم و به اوج عشق الهی برسم! (فیلم از حد هندوستان هم گذشت!!)

- بانوی منـ...

- «باید» می‌فهمی یعنی چه یا به تو بفهمانم!!؟

- بـــــــاااااااااااااااااااااااااااااااانــــــوووووووووووووووووووو...!

- کُشتی مرا! ... چه می‌خواهی بگویی!؟

- بابا جان! می‌خواستم بگویم ای کاش مردم به‌جای این‌که این‌قدر جمعه‌ها منتظر یوسف پیامبر هستند، کمی‌اش را هم منتظر یوسف زهرا(علیهماالسلام) بودند . . .

 


* * *


سـتـاره‌ای بـدرخـشـیـد و مـاه مجلس شد
دل رمیـــده‌ی ما را انیـــس و مــونــس شد

نگـار من که به مکتب نـرفت و خط ننوشت
به غـمـــزه مسئله آمـوز صــــد مدرس شد

بـه بـوی او دل بیـمـار عـاشـقـان چـو صـبـا
فــدای عارض نسرین و چشـم نرگس شد

طـرب‌سـرای مـحـبّـت کنون شـود مـعـمـور
که طـاق ابـروی یــار مـنـش مهنـدس شد

کرشـمه‌ی تـو شـرابی به عـاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

ز راه مــی‌کـده یــــاران عـنــان بـگـردانـیــد
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

میلاد پیامبر رحمت بر همه‌ی عالمیان مبارک‌باد!

 

****************************************************************************************
پی نوشت:
یک رویداد بی‏نظیر و شگفت انگیز در سال آینده!
تقویم سال بعد را باز کنید:

«جمعه 8/8/88 میلاد امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه‏السلام»

صلوات نداره!؟
****************************************************************************************

 

حیدر مدد      


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 103 آذر 1

d
خانه c
d سجل c
d
نامه رسون c


خانه‌ی دوست کجاست!؟


به ذره گر نظر لطف بوتراب كند /// به آسمان رود و كار آفتاب كند


همسر مهربان
عرفه (حسین آقا)
عمداً (مهدی عزیزم)
مختصر (روح‌اله رحمتی‌نیا)
ترنج
راز خون (سجاد)
مشکوة
لب‏گزه
دیاموند

 


ارمیا نمایه

امام مثل بقیه نبود. با همه فرق می‌کرد. امام مثل هوا بود. همه آن ‌را تجربه می‌کردند. به نحو مطبوعی، عمیقاً آن ‌را در ریه‌‌ها فرو می‌بردند. اما هیچ‌‌وقت لازم نبود راجع به آن فکر کنند. هوا ماندنی است. امام دریا بود. ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب ندارد. امام مثل آب بود. ماهی‌‌ها به‌‌‌جز آب چه ‌می‌دانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیفتد، تازه زمینی که آرام‌تر از دریاست، شروع می‌کند به تکان‌خوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می‌شد نوشت که به ‌نحو ناجوری دست و پا می‌زند. تنش را به زمین می‌کوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر می‌رود و دوباره به زمین می‌خورد. علم می‌گوید ماهی به خاطر دورشدن از آب، به دلایلی طبیعی، می‌میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلایلی طبیعی نمی‌میرد. ماهی به‌خاطر آب خودش را می‌کشد!

ارمیا / رضا امیرخانی


نوشته‌های قبلی
هفتای‌اول( بهمن83 تا آذر84 !!!)
هفتای‌دوم( آذر84 تا بهمن84)
هفتای‌سوم( بهمن و اسفند84)
هفتای‌چهارم(فروردین‏واردیبهشت 85)
هفتای‌پنجم( اردیبهشت و خرداد 85)
هفتای‌ششم( خرداد و تیر85)
هفتای‌هفتم( تیر و مرداد85)
هفتای هشتم(شهریورتاآبان85)
هفتای نهم( آبان 85 تا آخر 86)
هفتای دهم(بهار،تابستان و پاییز87)
هفتای یازدهم(اسفند87 تا مهر88)

 


آوای ارمیا


 


جستجو در متن وبلاگ


 


کل بازدیدها: 311462
بازدید امروز: 75

بازدید دیروز:11


اشتراک در خبرنامه
 
با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ باخبرشوید.